آفتاب، خورشید آفتاب گردان، گیاهی با برگ های درشت و ساقۀ بلند و گل های سبدی زرد رنگ که میان آن ها تخم هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن ها را تف می دهند و مغز آن را می خورند، روغن آن را نیز می گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک ها به کار می برند، گل آن همواره رو به آفتاب می گردد، روز گردان، روز گردک، آفتاب گردک، آفتاب گردش، آفتابگردان
آفتاب، خورشید آفتاب گَردان، گیاهی با برگ های درشت و ساقۀ بلند و گل های سبدی زرد رنگ که میان آن ها تخم هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن ها را تف می دهند و مغز آن را می خورند، روغن آن را نیز می گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک ها به کار می برند، گل آن همواره رو به آفتاب می گردد، روز گَردان، روز گَردَک، آفتاب گَردَک، آفتاب گَردِش، آفتابگَردان
خدمتکار و بنده، (برهان قاطع)، خدمتکاران و بندگان را گویند که از صبح تا شام حاضر خدمت ولی نعمت خود باشند، (آنندراج) (انجمن آرا)، مزدور، روزمزد، کارگر، (ناظم الاطباء)
خدمتکار و بنده، (برهان قاطع)، خدمتکاران و بندگان را گویند که از صبح تا شام حاضر خدمت ولی نعمت خود باشند، (آنندراج) (انجمن آرا)، مزدور، روزمزد، کارگر، (ناظم الاطباء)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار. حدود از شمال به دهستان درزوسایبان، از شمال خاوری به شهرستان سیرجان و از جنوب خاوری به شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان حومه لار. آب آن از چشمه و باران و محصول عمده آنجا غلات و خرما و دارای 9 پارچه آبادی و حدود 2500 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار. حدود از شمال به دهستان درزوسایبان، از شمال خاوری به شهرستان سیرجان و از جنوب خاوری به شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان حومه لار. آب آن از چشمه و باران و محصول عمده آنجا غلات و خرما و دارای 9 پارچه آبادی و حدود 2500 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
روز قیامت. روز رستاخیز: هرچه بر الفاظ خلق مدحت رفته ست یا برود تا بروز حشر تو آنی. رودکی. بروز حشر که فعل بدان و نیکان را جزا دهند بمکیال نیک و بد پیمای... سعدی. سر ز مستی برنگیرد تا بصبح روز حشر هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست. حافظ. ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شراب خوار. حافظ
روز قیامت. روز رستاخیز: هرچه بر الفاظ خلق مدحت رفته ست یا برود تا بروز حشر تو آنی. رودکی. بروز حشر که فعل بدان و نیکان را جزا دهند بمکیال نیک و بد پیمای... سعدی. سر ز مستی برنگیرد تا بصبح روز حشر هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست. حافظ. ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شراب خوار. حافظ
روز هیجده ذی الحجه که در نزد شیعیان بسیار محترم است. زیرا بعقیدۀ آنان در چنین روزی بود که رسول اکرم در غدیر خم واقع در میان مکه و مدینه موقعی که از حجهالوداع بازمیگشت علی بن ابیطالب را به امامت منصوب کرد. و رجوع به غدیر خم شود
روز هیجده ذی الحجه که در نزد شیعیان بسیار محترم است. زیرا بعقیدۀ آنان در چنین روزی بود که رسول اکرم در غدیر خم واقع در میان مکه و مدینه موقعی که از حجهالوداع بازمیگشت علی بن ابیطالب را به امامت منصوب کرد. و رجوع به غدیر خم شود
آفتاب. (ناظم الاطباء) (از مجموعۀ مترادفات) (از فرهنگ شعوری). یکی از نامهای آفتاب است. (از برهان قاطع) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) : نه بی رای او گردد این روزگرد نه بی امر او باشد این خواب و خورد. فردوسی. بروز محنتم یاری نکردی چرا چون روزگرد از من بگردی. نزاری قهستانی (از فرهنگ شعوری)
آفتاب. (ناظم الاطباء) (از مجموعۀ مترادفات) (از فرهنگ شعوری). یکی از نامهای آفتاب است. (از برهان قاطع) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) : نه بی رای او گردد این روزگرد نه بی امر او باشد این خواب و خورد. فردوسی. بروز محنتم یاری نکردی چرا چون روزگرد از من بگردی. نزاری قهستانی (از فرهنگ شعوری)
روزی که پادشاهان دیوان کنند و بار عام دهند: علی عالی اعلا که چوب حاجب او سر ینال و تکین را بروز بار شکست. سنایی (از آنندراج). روز بار تو سود کرد جهان تا جهان است روز بار تو باد. ؟
روزی که پادشاهان دیوان کنند و بار عام دهند: علی عالی اعلا که چوب حاجب او سر ینال و تکین را بروز بار شکست. سنایی (از آنندراج). روز بار تو سود کرد جهان تا جهان است روز بار تو باد. ؟
صائم. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). آنکه روزه گرفته. (فرهنگ فارسی معین) : بفر علم و دانش روزه دار است همان بی طاعتی بسیارخواری. ناصرخسرو. عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته. خاقانی. عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا. خاقانی. نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران. خاقانی. ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است. سعدی. آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی. (انیس الطالبین)
صائم. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). آنکه روزه گرفته. (فرهنگ فارسی معین) : بفر علم و دانش روزه دار است همان بی طاعتی بسیارخواری. ناصرخسرو. عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته. خاقانی. عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا. خاقانی. نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران. خاقانی. ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است. سعدی. آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی. (انیس الطالبین)